loading...
دانلود رایگان فیلم با لینک مستقیم,دانلود شاهگوش,شوخی کردم,معراجی ها
آخرین ارسال های انجمن
edwin بازدید : 136 1392/10/05 نظرات (0)

داستان آموزند درخشش کاذب

 

4ufun.ir

 

داستان آموزنده

 

یک روز صبح به همراه یکی از دوستان آرژانتینی ام در بیابان " موجاوه " قدم می زدیم که چیزی را دیدیم که در افق می درخشید . هرچند مقصود ما رفتن به یک " دره " بود ، برای دیدن آنچه آن درخشش را از خود باز می تاباند ، مسیر خود را تغییر دادیم .

edwin بازدید : 295 1392/09/30 نظرات (0)

داستان کوتاه پیرمرد فقیر و گردن بند

 

4ufun.ir

 

داستان کوتاه پیرمرد فقیر و گردن بند...

 

 

 روزی پیرمردی فقیر و گرسنه، نزد پیامبر اکرم (ص) آمد و درخواست کمک کرد. پیامبر فرمود: اکنون چیزی ندارم ولی «راهنمای خیر چون انجام دهنده آن است»، پس او را به منزل حضرت فاطمه (س) راهنمایی کرد.

 پیرمرد به سمت خانه حضرت زهرا (س) رفت و از ایشان کمک خواست. حضرت زهرا (س) فرمود: ما نیز اکنون در خانه چیزی نداریم. اما گردن ‏بندی را که دختر حمزة بن عبدالمطّلب به او هدیه کرده بود از گردن باز کرد و به پیرمرد فقیر داد. مرد فقیر، گردن ‏بند را گرفت و به مسجد آمد....


abdanan بازدید : 1431 1392/05/03 نظرات (1)

داستان پند آمیز قیمت یک ساعت کار

 

فور یو فان

 

سرگرمی,داستان پند آمیز, داستان جالب

مردی دیروقت، خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.

- بابا! یک سوال از شما بپرسم؟

- بله حتماً. چه سوال؟

- بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول می‌گیرید؟

مرد با عصبانیت پاسخ داد : این به تو ربطی نداره. چرا چنین سوالی می‌پرسی؟

- فقط می خواهم بدانم. بگویید برای هر ساعت کار چقدر پول می‌گیرید؟

- اگر باید بدانی می گویم. ۲۰ دلار.

abdanan بازدید : 1399 1392/05/01 نظرات (1)

داستان زیبای ثروتمند بی پول

 

فور یو فان

 

داستان ثروتمند بی پول

 

 

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند. هردو لباس‌هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى‌لرزيدند.
پسرک پرسيد: «ببخشين خانم! کاغذ باطله دارين» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمکي کنم. مى‌خواستم يک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپايى‌هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.

abdanan بازدید : 872 1392/04/16 نظرات (0)

داستان زیبای خاطره معلم

 

4uFuN.iR

http://up.4utanz.ir/up/4utanz/Pictures/54778560086505913818.jpg

 

 

چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند. اما استاد بدون هیچ تأخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن. استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری  .

بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد! آخر سالی دیگه بسه!

استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید!...

دریافت هزینه ، بعد از تحویل محصول
نیم ست لاواندرویدساعت ژله ای آیس

مایا توت فرنگی کاوالی


تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 616
  • کل نظرات : 3279
  • افراد آنلاین : 103
  • تعداد اعضا : 793
  • آی پی امروز : 326
  • آی پی دیروز : 161
  • بازدید امروز : 806
  • باردید دیروز : 278
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4,626
  • بازدید ماه : 4,626
  • بازدید سال : 44,021
  • بازدید کلی : 12,747,172
  • عکس های جدید
    جدیدترین عکس های نانسی عجرم ۲۰۱۴|nancy ajram photoعکس های جدید و زیبای بهنوش بختیاری زمستان ۹۲

    جدیدترین عکس های میلاد کی مرام|Milad Keymaram Picجدیدترین عکس های مهناز افشار

    جدیدترین عکس های الناز شاکردوستجدیدترین عکس های نیوشا ضیغمی


    جدیدترین عکس های حمید گودرزیبیوگرافی دقیق سلنا گومز و عکس های جدیدش